نقد فیلم سیبری (Siberia) با بازی کیانو ریوز / روایتی واقع گرایانه با اتمسفری سرد و پرقدرت
به گزارش میم ست و در تازه ترین اخبار فیلم و سینمای هالیوود ، در این مطلب می خواهیم به نقد و بررسی فیلم سیبری (Siberia) با بازی بازیگر معروف و محبوب سری فیلم های جان ویک (John Wick) یعنی کیانو ریوز (Keanu Reeves) بپردازیم. این فیلم که کارگردانی آن را متیو راس (Matthew Ross) بر عهده داشت ، در تاریخ 13 ام جولای 2018 مصادف با 22ام تیرماه 1397 منتشر شده است. این فیلم از روی فیلم نامه ای به قلم اسکات بی. اسمیت (Scott B. Smith) ساخته شده است. در ادامه با نقد و بررسی فیلم سیبری با ما همراه باشید.
فیلم سیبری ، فضاسازیهای سرد و قدرتمندی دارد ولی بندهی فضاسازیهایش هم شده است و آنها را بر همهچیز ترجیح میدهد
فیلم Siberia یکی از آن آثاری محسوب می شود که وقتی در جامعه ی مخاطبان شان باشید، پس از تماشا کردن شان ابدا حس تلف شدن زمان تان را نخواهید داشت. چون فیلم همزمان با داشتن اشکالات بسیار، در مسیرهای درستی حرکت میکند و مطابق برنامه ریزی های فیلم ساز، گام های به جا و کار راه اندازی در راه قصه گویی خود بر می دارد. اتمسفر سرد فیلم که بدون شک وام دار جریان داشتن اول تا آخر آن در کشور روسیه و تلاش فیلم ساز برای هماهنگ کردن روایت با لوکیشن است، خودش به تنهایی برای طرفداران داستان های آرام سوز که ذره ذره شخصیت شان را به درون گودال می کشند ، به اندازه ی کافی سرگرم کننده جلوه می کند.بیشتر بخوانید : نقد فیلم قتل در قطار سریع السیر شرق: درام کارآگاهی نچندان ایده آل اما دارای داستان رازآلود جذاب
حال آن که روایت داستان به قدری سیاه و پرشده از لحظاتی زجرآور هم به نظر می رسد که تقریبا وقتی به پردهی پایانی فیلم نامه می رسیم، آن قدر در دنیای ناامید کننده و سیاه اثر دست و پا زده ایم که حتی نمی توانیم به راهی برای نجات پیدا کردن شخصیت اصلی قصه و رها شدنش از باتلاقی که در آن افتاده است ، فکر کنیم. ولی این جنس از داستانگوییِ مطلقا آزاردهنده و سیاه که حتی جای کوچکی برای امیدوار بودن بیننده هم نگذاشته ، همان قدر که برنامه ریزی فیلم ساز برای ساخت فیلمی شبه اروپایی در اروپا را نشان می دهد، نشان دهنده ی افتادن او به دامی که برای هزاران فیلم هالیوودی دیگر هم در سال های اخیر پهن شده نیز هست.
هر قدر که روابط دو طرفه ی حاضر در فیلم سیبری مسئولیت اصلی برانگیختن احساسات مخاطبان را برعهده دارند ، خودِ شخصیت ها دیواره های تختی از تعاریف شان هستند
فیلم سیبری ، بنده ی فضا سازی هایش شده است و آن ها را بر همه چیز ترجیح می دهد. برای همین سکانس هایی را داخلش پیدا خواهید کرد که بر مبنای تلخیِ خودِ اتفاقات ، شما را به عمق قصه می کشانند و به شکل تلخ و قابل لمسی ، وادار به هم ذات پنداری با شخصیت اصلی می کنند. در عین حال هرگز وسط ثانیه های این فیلم سکانسی را نمی یابید که بشود درون آن واقعا شخصیت ها را شناخت. آنها موجوداتی ابتدایی با دغدغه هایی آشنا و بعضا خاص هستند؛ اما یقینا این باعث نمی شود که بتوان با لفظ «شخصیت سینمایی» صدای شان کرد. کیانو ریوز در فیلم نقش کاراکتری با نام لوکاس را بازی میکند. کسی که حکم نوعی دلال یا فروشندهی اجناس به خصوص را دارد و باید با آدم هایی به شدت خطرناک تر و سیاه تر و از خودش دست و پا بزند. این وسط ، ویژگی های آشنای او علاقه نداشتن به همسرش و خیانت کردن به وی در ساده ترین حالت ممکن درون کشور روسیه است. مسئله ای که با توجه به روایت خوب فیلم در این بخش و شیمی واقعا قابل قبول حاضر مابین لوکاس و کاتیا (دختری که او با وی در خاک روسیه آشنا می شود) ، شاید یکی از جدی ترین نقاط قوت اثر باشد. چون این تنها قسمتی از فیلم است که باعث می شود شما نگاه احساسی هم به لوکاس داشته باشید و موانع حاضر بر سر راه وی ، برای تان مهم تر از قبل جلوه کنند. این وسط، حتی بسیاری از مریض ترین اتفاقات حاضر در قصه نیز همیشه به نوعی با این احساس حاضر در بین کاتیا و لوکاس ارتباط پیدا می کنند و رابطه ی آن ها همیشه همان مبدا و مقصدِ احساسی پراهمیتی است که رویداد ها با گذشتن از روی آن، معنادار تر از قبل می شوند.بیشتر بخوانید : نقد فیلم تاریک ترین ساعت (Darkest Hour): بازی خیره کننده و نفس گیر گری اولدمن در فیلمی همه چیز تمام!
ولی هر چهقدر که رابطهی کاتیا و لوکاس کموبیش پرداخت صحیحی را تجربه میکند و مدام بیشتر از قبل با احساس مخاطب ارتباط میگیرد و هر چه قدر که رابطهی لوکاس با دیگران هم بر مبنای واکنشهای کثیف، منطقی یا مهربانانهشان به علاقهی جریانیافته در بین او و کاتیا معقول به نظر میرسد، خودِ شخصیتها همانطور که پیشتر نیز اشاره کردم، دیوارههای تختی از تعاریفشان هستند. طوری که همیشه میشود آنها را با چسباندن صفتهایی به پیشانیشان توصیف کرد و همهچیز دربارهی این افراد، یا در حد تعاریف ابتداییِ انجامشده باقی میماند یا به شکل کاملا ناگهانی و تقریبا خالی از منطق، تغییر میکند. همین هم باعث میشود که برعکس اتمسفر سرد و قدرتمند و رابطههای قابل لمس کاراکترها با یکدیگر که بر شدت واقعگرایی قصه میافزایند، شخصیتپردازی در دنیای فیلم Siberia طوری باشد که بیننده ترجیح بدهد هرگز به آن توجهی نکند و صد البته بازیگران اثر هم هرگز مجبور به فشار آوردن به خودشان نشوند و همواره صرفا نیازمند حفظِ مثلا سه حالت مشخص روی صورتشان باشند.
در عین حال، درجا زدن قصه در زمانهایی طولانی و سرعتِ تنظیمنشدهای که فیلم برای حرکت در بین رخدادهای مهم داستان دارد، یکی از بدترین ویژگیهای ساختهی متئو راس به نظر میرسد. مسئلهای که باعث میشود مثلا چهل دقیقه از فیلم را در منطقهای متفاوت با مکانی که اصلیترین قسمتهای داستان باید در آنجا اتفاق بیوفتند بگذرانید و بعد وقتی دوباره کارگردان حوصلهاش را داشت، سراغ ادامهی قصه در همان مکان اصلی بروید. فیلم سیبری ، به قدری روایت گسسته و پارهپارهای دارد که پربیراه نگفتهام اگر بگویم هنگام نگاه انداختن به چگونگی پیشرفت داستان و حرکت آن در بخشهای مختلف، هیچ منطقی را نمیبینید. فیلمساز برای راحتی خودش حتی در زمانی که شخصیت اصلی باید مدام در تبوتاب باشد و از شدت ترس به دیوانگی برسد، وی را کاملا معقول و به دور از هرگونه ناراحتی نشان میدهد. انگار که شما هم باید بدانید که نه فعلا خبری نیست و نوبت دوباره روایت کردن بخشهای تاریک قصه، هنوز نرسیده است!
بیشتر بخوانید : نقد فیلم تئوری همه چیز: بخشی از زندگی شگفت انگیز استیون هاوکینگ با بازی ادی ردمین و فیلیسیتی جونز
خلاصهی داستان فیلم سیبری این است که لوکاس، باید یکی از دوستانش در روسیه را پیدا کند و با گرفتن الماسهایی گرانقیمت از او، آنها را به یک خلافکار/ثروتمند روسی، بفروشد و روایت داستان در زمانی آغاز میشود که وی به روسیه رسیده ولی دوستش را پیدا نکرده است. همین هم باعث میشود که از خریدار تنها دو روز وقت بگیرد، تا او و اجناس لازم را پیدا کند. حالا باید اوج خلاقیت فیلمساز را ببینید. لوکاس با پرواز به منطقهای از روسیه که انتظار پیدا کردنِ برادر دوستش در آنجا را دارد میرود. سپس وقتی به آنجا میرسد، متوجه میشود که برادرِ پیوتر (همان دوستش) هم از او خبری ندارد و از آنجایی که به دلیل نامساعد بودن هوا پروازها هم کنسل شدهاند، باید دو روز در همینجا وقت بگذارند و چه فرصتی بهتر از این برای کیانو ریوز که رابطهی عاشقانهاش با کاتیا را پیریزی کند!
فیلم سیبری ، به قدری روایت گسسته و پارهپارهای دارد که پربیراه نگفتهام اگر بگویم هنگام نگاه انداختن به چگونگی پیشرفت داستان و حرکت آن در بخشهای مختلف، هیچ منطقی را نمیتوان مشاهده کرد
اصولا همهچیز در فیلم سیبری ، با نگاه انداختنهای دوباره زیر سوال میرود. وقتی دوستداران اتمسفرهای سرد و قصههای بیرحم نسبت به شخصیتها که در دنیاهایشان هیچ امید واقعیای نمیتوان پیدا کرد فیلم را میبینند، از دنیاسازی واقعگرایانه و در بعضی لحظات میخکوبکنندهاش لذت میبرند. همین آدمها، دقیقا پس از به پایان رسیدن فیلم وقتی اندکی بیشتر به آنچه دیدهاند فکر میکنند، با دریایی از مسخرهبازیهای سینمایی و اشکالات فراوان در فیلمنامه و روایت مواجه میشوند. دوباره وقتی به مخاطبان فیلم مینگریم، اشخاصی را میبینیم که به دلیل تاکید فیلمساز روی رابطهی کاتیا و لوکاس و بازی کردنِ صحیح او با احساسات مخاطب در سکانسهایی پرجزئیات، به شکل منطقی شیمیهای حاضر مابین این دو نفر و تمامی روابط دیگر فیلم را که بر پایهی واکنش دیگران به این رابطه شکل گرفته است، ستایش میکنند. اما دوباره همین آدمها هم وقتی به عقب مینگرند و میبینند این عشق بیپایان و صادقانه تنها در کمتر از چهل و هشت ساعت به وجود آمده (!)، دوباره با ضعف آشکار داستان مواجه میشوند. چون ساختهی متیو راس، درهای عمیق از اینگونه تضادها است. درهای عمیق که فیلمساز با بازی کردن با تجربههای سینمایی مخاطب و هنرمندیاش در آفرینش فضاسازیهای تلخ، کاری کرده شبیه به اقیانوسی عمیق جلوه کند و همین هم باعث میشود خیلیها تا پیش از به پایان رسیدن فیلم، متوجه پر شدن آن از «خالی» نشوند. البته فکر نکنید میخواهم با این بهانه به فیلم توهینی کنم. نه. همین که فیلمساز ضعفهای اثرش را میشناسد و به فکر خلق لایهای نازک و سرابی ساده برای سرگرم کردن یکبارهی مخاطبِ هدفش میگردد و در خیلی بخشها موفق نیز میشود، خودش یک دستاورد آشنای سینمایی است که حتی بعضا آثاری بسیار بسیار بزرگتر از فیلمی چون فیلم Siberia هم از آن بهره بردهاند. با فاکتور گرفتن از اندکلحظاتی مانند سفر شخصیتها به جنگل برای شکار خرس که کارگردان درونشان با منطق روایت تصویریاش را میسازد، فیلم سیبری همیشه در فیلمبرداری، میزانسن و دکوپاژ، در حد و اندازهی سطحیترین استانداردهای ممکن باقی میماند. تمام کاری که فیلم برای نشان دادن لوکیشنهایش به سرانجام رسانده، تکیه کردن بر فضاسازیهای انجامشده توسط قصه و لحظات سرد آن است و نقشآفرینی و چهرهی بیروح اکثر بازیگران و به خصوص کیانو ریوز که انگار خودش برای هیچکدام از اتفاقات فیلم هیچ ارزشی قائل نیست هم یقینا دردی از فیلم دوا نمیکند. ریوز در فیلم به قدری بیهیجان و کماحساس بازی میکند که تقریبا هیچ واکنش خاصی را در صورتش پیدا نمیکنید. چه در زمانی که خطر کاتیا را تهدید میکند، چه در زمانی که وادار به رویارویی واقعگرایانه با یک گروه از افراد آدمکش میشود، چه وقتی قرار است نهایت عشقش به کاتیا را ابراز کند، همیشه و همیشه چهرهی او انگار یک پرترهی تخت، بیاحساس و بدون تغییر است. و وقتی خود شخصیت اصلی داستان طوری جلوه میکند که انگار هیچچیزی از رخدادهای این فیلم برایش مهم نیست، دیگر چرا ماجراها باید برای مخاطب مهم باشند؟ چون شاید در فیلمهای اکشن و پرهیجانی مانند «جان ویک» که هنگام پیشروی داستانگوییهایشان همهی ما دلمان دیدن یک ابرقهرمانِ اسلحه به دست خفن و عصبانی با چهرهای تغییرناپذیر را میخواهد این اجرای ریوز جواب بدهد، ولی در چنین دنیایی که مثلا باید با داستانی واقعگرایانه روبهرو باشیم، نه!بیشتر بخوانید : نقد فیلم برترین شومن : فیلمی دیدنی با ترکیب مسائل انگیزشی با موزیک و زیبایی های بصری
این را در همان آغاز کار هم گفتم که برای عاشقان اتمسفرهای سرد و تلخ و آزاردهنده، فیلم سیبری با همهی ضعفها و قدرتهایش به سبب ارائهی یک اتمسفر خفهکننده، تجربهای ارزشمند خواهد بود. ولی نمیشود فراموش کرد که اجراهای حاضر در فیلم یا عادی، یا نزدیک به فاجعه یا خود فاجعه هستند. نمیشود فراموش کرد که فیلمساز بعضی مواقع مانند کودکی نابلد، خواسته یا ناخواسته نژادپرستانه داستان میگوید و به فرهنگ مردم کشور روسیه توهین میکند.
نمیشود فراموش کرد که تدوین، فیلمبرداری و کارگردانی در دنیای فیلم Siberia صرفا یکمشت اسم و چیزهایی عادی هستند که از شدت بیتاثیریشان مخاطب حتی به یادشان هم نمیافتد و نمیشود فراموش کرد که فیلم در پرداختِ روابط حاضر مابین شخصیتها قوی است، ولی هم در شخصیتپردازی افتضاح جلوه میکند و هم از همان ثانیههای آغازین سومین پردهی روایتش میتوان پایانبندیاش را به درستی حدس زد. فیلم سیبری فیلمی یخزده در لوکیشنهایی یخزده است که برای مخاطبان هدفش قدرتمندانه و بدون ترس از اشکالات انکارناپذیرش سرگرمی میسازد ولی پس از به پایان رسیدن آن، یک نگاه به عقب کافی است تا مطمئن شوید پس از یک بار تماشا کردنش باید آن را برای همیشه زیر برفهایی عمیق، دفن کرد.
منبع: زومجی
نظر شما در مورد فیلم سیبری چیست ؟ در مورد داستان و بازیگران آن چه نظری دارید ؟
نظرات ارزشمند خود را در پایین مطلب با ما و دیگر علاقه مندان به اشتراک بگذارید.
مطالب مشابه
راه های جلوگیری از پخش شدن خط چشم
4 وسیله حیاتی در آشپزخانه تمام بازیگران معروف!
دکتر فوق تخصص ارتوپد خوب در مشهد
تماشای فیلم فارست گامپ ، فیلم دیوانه از قفس پرید و فیلم ارباب حلقه های 3
واکنش ستارگان سریال Friends به درگذشت «جیمز مایکل تایلر»
فیلمبرداری وسترن Rust تا «انجام کامل تحقیقات» آغاز نخواهد شد
تبلیغ 1
تبلیغ 2
تبلیغ 3
تبلیغ 4
دیدگاه ها
دیدگاهی پیدا نشد! اولین نفری باشید که در این نوشته نظر می دهید.