نقد و بررسی قسمت پنجم فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت + پیش نمایش قسمت ششم
این متن حاوی اسپویل می باشد، اگر قسمت پنجم فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت را هنوز ندیده اید متن زیر بخش هایی از داستان سریال را فاش می کند.
به گزارش میم ست قسمت پنجم و یکی مانده به آخری سریال بازی تاج و تخت بامداد دوشنبه پخش شد و حالا تنها چند روز باقی مانده تا قسمت آخر فصل اخر این سریال را ببینیم. در ادامه اخبار فیلم و سریال در این چست می خواهیم به نقد و بررسی اپیزود پنجم بپردازیم.
«دنریس تارگرین» در اپیزود دوم از فصل هفتم «بازی تاجوتخت» (Game of Thrones) اعلام داشته بود که به این سرزمین نیامده تا ملکهی خاکسترها باشد. او که برای حمله به وستروس برنامهریزی میکرد به همه اطمینان خاطر داد اگرچه سلاحی معادل بمب هستهای در اختیار دارد، اما قصد ندارد وارد یک جنگ تمام عیار شود. در «ناقوسها»، اپیزود ماقبل پایانی فصل هشتم به کارگردانی «میگل ساپوچنیک»، دنریس تاجی که به دنبالش بود را به چنگ آورد اما حالا باید بر همان بقایای خاکستری حمکرانی کند که یک فصل پیش وعده داده بود از آن اجتناب میکند.
«بازی تاجوتخت» از سالها قبل علائم ظهور «ملکهی دیوانه» را پدیدار کرده بود. در فصل اول، او و «کال دروگو» از تولد «نریانی که بر دنیا سوار میشود» هیجانزده شدند، هویتی مسیحا-گونه که «میری ماز دور» پیشگویی کرد شهرها را به آتش خواهد کشید. در فصل دوم، دنی عهد کرد وقتی که اژدهایانش به قدر کافی رشد کردند و از دروازههای «کارث» بیرون بروند شهرها را آتش میزند. در فصل ششم، او تهدید کرد که «خلیج بردهداران» را دوباره به خاک و خون میکشد. در طول این سریال، دنریس انسانهای زنده را چندین مرتبه سوزانده است: ابتدا یکی از اربابان «میرین»، سپس «تارلیس» و حالا «واریس» در آخرین قسمت سریال.
اما این نخستین بار بود که دنریس دست به قتل عام هزاران انسان بیگناه میزد. علیرغم سالها پیشگویی، جنون این شخصیت در اپیزود پایانی به نظر بیدلیل میآمد. آیا این کشتار باید به این شکل صورت میگرفت؟
در بلوای اپیزود «ناقوسها»، سریال فراموش کرد که برای شخصیت دنریس حس همدردی به اندازهی بیرحمی بنیادین است. او در فصل چهارم بیهوده زنجیرها را از هم نگسست. او شخصیتی است که از تجاوز دوتراکیها به زنان ممانعت کرد، و بردههای بیشماری را از بند رهاند. او «یونکای»، «آستاپور» و «میرین» را با حداقل تلفات به تصرف درآورد، و برای مردمان آن سرزمینها دنیایی بهتر خلق کرد. او به جز فرمانروایی هدف دیگری نداشت، اما دختری که در دروان کودکی آن همه از مردان زورگویی دیده و رنج برده، میدانست که بیعدالتی یعنی چه.
از چندین سال قبل به نظر میرسید که «بازی تاجوتخت» نزاع درونی دنریس میان دستیابی به تاجوتخت و مهربانی و غمخواری را مقدمهچینی میکند. اینکه وقتی برای فتح تخت فرمانروایی لازم باشد جان هزاران انسان بیگناه را فدا کند چه تصمیمی میگیرد؟ با این حال، این اپیزود از طرح چنین معمایی ناتوان ماند. دنریس هنگامی بر آن میشود «کینگز لندینگ» را به آتش بکشد که ناقوسها به صدا درآمده و سربازان تسلیم شده بودند. جنگ به پایان رسیده بود – دنریس تنها باید کمی منتظر میماند تا پیاده نظامش بدون درگیری منطقه را پاکسازی کنند تا او بالأخره بتواند قلعهی «رد کیپ» را تصرف کند. با این همه، در همین لحظه است که دنریس تصمیم میگیرد شهر را به ویرانه بدل سازد و با تنها اژدهای خود «دروگون»، «رد کیپ» و خانوادههای بیگناه را نشانه بگیرد.
درک این اقدام دنریس ساده نیست. همانگونه که در پایان اپیزود «دن وایس» یکی از شورانرهای سریال توضیح میدهد، دنریس زمانی تصمیم به سوزاندن «کینگز لندینگ» میگیرد که چشمش به قلعهی «رک کیپ» میافتد. وایس میگوید: «در این لحظه است که از فراز دیوارهای «کینگز لندینگ»، به نماد آنچه از او ستاندهاند نگاه میکند و تصمیم میگیرد تنها به خودش فکر کند.» او با کشتار هزاران انسان بیگناهی که برای سرسی اهمیت نداشتند «تنها به خودش فکر میکند.»
با ویرانی پمپئی-گونهی «کینگز لندینگ» و پایتخت وستروس، دنریس نه تنها به پشتوانهی اخلاقی «بازی تاجوتخت» که بناکردنش بیش از شش فصل زمان برد خیانت میکند، بلکه اکنون حکمرانی قریبالوقوع خود را نیز با چالشهایی مواجه ساخته است. بازماندگان یورش او دقیقاً میدانند که چه کسی عزیزان، دوستان و همسایگانشان را زنده در آتش سوزانده است، و دنریس نیز برای بازسازی شهر باید زمان زیادی صرف کند. حتی تاج و تختی که او سخت به دنبالش بود نابود گشته. در حقیقت «تخت آهنین» را ممکن است به همان شکلی بیابد که در فصل دوم در رؤیا دیده بود. بسیاری پیشبینی میکردند که «تخت آهنین» با فرارسیدن زمستان و «وایت واکر»ها در برف و یخ فرو رود، یا دست کم به «جان اسنو» برسد، اما حالا غبار ویرانی روی آن نشسته.
تفاوت است میان بیرحمی و شرارت و ظلم. رفتار دنریس در اپیزود «ناقوسها» در دستهی دوم قرار میگیرد. او آتش قتلعامی به کلی غیرضروری را شعلهور ساخت، عملی شرورانه که به هیچ وجه با شخصیت او همخوانی نداشت و از چهارچوب ترسیمشدهاش بیرون میزد. شاید چنین مقدر شده بود که دنی «ملکهی دیوانه» باشد – اما وقتی سریال کشمکشهای درونی او را به ما نشان ندهد، این کنش او هم منطقی به نظر نخواهد رسید. اگرچه او به تازگی دو اژدها، «جورا» و «میساندی» دو دوست نزدیک خود، و نیز علاقهی «جان اسنو» را از دست داده و همهی این مسائل بر خشم او میافزاید، اما روشن نمیشود که دقیقاً کدام بارقه آتش غضب او را برمیافروزد. اگر دنریس برای تاجوتخت باید این ویرانی را به بار میآورد، تغییر موضع او نیز نباید با شخصیتش متناقض میبود. او در عوض، بیآنکه هدفی در ذهن داشته باشد دست به کشتار بیاساس هزاران تن میزند که هرگز با شخصیت او نمیخواند.
این پرسش کهنه که دنریس چگونه در «کینگز لندینگ» فرمانراویی میکند دیگر اهمیتی ندارد چرا که تقریباً شک نیست که او در اپیزود بعدی کشته شود. در این قسمت، سریال اشارهای جزئی هم داشت به نقش «آریا» به عنوان «ملکهکُش». دنریس که پیش از برآشفتگی غیرمنطقیاش یکی پس از دیگری متحدینش را از دست میداد، در اپیزود بعدی بدون تردید تیریون و جان را هم در کنار خود نخواهد دید.
دگردیسی دنریس به «ملکهی دیوانه» همواره محتمل بود و روشهایی وجود داشت که این تغییر موضع او بیعلت به نظر نرسد اما در طول اپیزود «تاقوس ها» ، همچنانکه بر «کینگز لندینگ» آتش نازل میکرد جدا از تصویر «نایت کینگ» و «نغمهی آتش بدون یخ»، تنها یک اندیشه به ذهن میآمد: مروت.
«جیمی لنیستر» اپیزود اول سریال را با پرتاب پسرکی از بالای برج به پایان رسانده بود به این امید که راز میان او و ملکه/خواهرش برملا نشود. در طول دو فصل بعد این جوان منحرف و خودستا یکی از پیچیدهترین و علیرغم عمل شنیعش در قسمت اول یکی از محبوبترین شخصیتهای سریال شد. مکالمهی او با «کتلین استارک» وقتی که در اسارت به سر میبرد، گفتگویش با «برین» در راه رسیدن به «کینگز لندیگ»، و نجات او در مبارزه با یک خرس، داستان او را حتی پیچیدهتر کرد و وقتی حکایت شاهکشیاش را در فصل سوم بازگو کرد، پرسونای نابالغ او افشا شد.
پنج فصل بعد، به نظر میرسید که «جیمی» به کلی تغییر یافته باشد. سرسی را ترک کرد تا به عهد خود وفا کند و برای ارتش زندگان بجنگد. «برین» را در مراسمی صمیمانه شوالیه خواند. پس از «نبرد وینترفل»، با «برین»، زنی که به ظاهر دوست میداشت همآغوش شد تا این پیوند تازه را مستحکمتر کند. اما سپس «برین» را با اشک و آه خود رها کرد و به سمت سرسی بازگشت، تا تنها در کنار زنی که حقیقتاً دوست دارد بمیرد.
«جیمی لنیستر» و «سرسی لنیستر» هر دو مردهاند. همینطور برادران «کلیگین»، «یورون گریجوی»، «واریس» و بسیاری دیگر از شخصیتهایی که طعمهی شعلههای آتش اژدها شدند. اما هیچیک از مرگهای سریال در این قسمت به اندازهی مدفون شدن سرسی و جیمی زیر آوار قلعهی «رد کیپ» از فرارسیدن پایان «بازی تاجوتخت» حکایت نمیکنند و اهمیت ندارند. صحنهی پایانی این دو شخصیت در کنار یکدیگر، از رابطهی پراحساس و طولانی آنان نشان داشت که سالها پیش از وقایع اپیزود اول سریال آغاز شده بود.
تنها فرزندان سرسی میتوانستند اشک را از چشمانش بزدایند – مرگ «میرسلا» را به یاد بیاورید و «بلکواتر» در فصل دوم را و هنگامی که سرسی تا مرز مسموم ساختن «تامن» در حین نبرد با «استنیس» پیش رفت و ترجیح داد او را در بند نبیند – در پایان زندگیاش نیز این حقیقتی انکارناپذیر بود. همچنانکه از روی درماندگی راه خروج از «رد کیپ» را میجوید، سرسی به این مسئله که قدرت را دیگر در اختیار ندارد و تسلیم ارتش خود نمیاندیشد. واگذاری تاجوتخت در خیال او راه نداشت. تنها به جیمی و فرزند متولدنشدهاش فکر میکرد. تمام حقههای سیاسی و بازیهای «تایوینی» از بین رفته بودند و فقط او جیمی و چهارمین فرزندشان باقی مانده بودند که البته طبق پیشگویی «مگی قورباغه» هرگز قرار نبود زاده شود.
موسیقی روحافزای «رامین جوادی» نیز در واپسین لحظات زندگی آنان هم پیشینهی این دو شخصیت را به یاد میآورد و هم نشانهای سمعی بود از آنچه باید از کف میدادند. «نیکلای کاستر-والدو» و «لینا هدی» بازیگران این دو نقش به خوبی از عهدهی بیان نجواها، شکستگی چهرهها و نگاههای تلخ به ریزش آوار «رد کیپ» برآمدند. کاستر-والدو و هدی از همان ابتدا بهترین بازیگران سریال بودند و در آخرین صحنه نیز به خوبی از پس نقش برآمدند. در صحنهای که اوایل اپیزود تیریون به کمک جیمی میآید نیز کاستر-والدو نمایش دلپذیری ارائه میدهد.
اما داستان پیچیدهی جیمی از جمله جدایی ظالمانهاش از «برین» در اپیزود «آخرین استارکها» و بازگشت بومرنگ-مانندش به سمت سرسی نیاز به توضیح بیشتری داشت. کاستر-والدو در مصاحبه با «ونتی فر» در این خصوص میگوید: «ما پیش از این یک فصل کامل را برای رسیدن به یک نقطه صرف میکردیم. اما اکنون ناگهان میبینی که اتفاقات زیادی به سرعت به وقوع میپیوندد.» حتی بازیگر جیمی نیز از فراز و نشیبهای ناگهانی داستان گیج شده است: «اتصال نقاط هر صحنه کمی دشوار بود.» این اقدام نویسندگان سریال با مسیری که جیمی در کتابهای «جورج آر.آر. مارتین» در پیش دارد به نظر متفاوت میرسد، هرچند که در آنجا هم جیمی در مقطعی خواب مرگ در یک زیرزمین را میبیند. سریال هرگز بخش مربوط به «والنکار» پیشگویی «مگی» را شرح نداد، اما بسیاری از خوانندگان همچنان انتظار داشتند که جیمی به عنوان یک «والنکار» یا «برادر کوچکتر» به زندگی سرسی پایان دهد. اما این اولین بار نیست که بخش مهمی از داستان یک شخصیت در سریال به باد داده میشود.
پیش نمایش قسمت ششم و آخر فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت
دیدگاه ها
دیدگاهی پیدا نشد! اولین نفری باشید که در این نوشته نظر می دهید.